کجای خاطرت هستم ؟
کجایی ؟ / یاد تو یادم نیاید / انگار فراموشم شده است دستهایت
و انگار دستم دست خالییست از بودن . / یاد من یادت نیاید آری
فراموشم/ فراموشی
چه فریادیست در این دل که حتی نای این صدایم نیست .
فراموشم / فراموشی
گذر کردن چه آسان است / ولی دیدن ، فهمیدن ...!
فراموشی / فراموشم / فراموش است دستهامان
کجای خاطرت هستم ؟ کجای خاطرم هستی ؟ ببین دل ناگرانم
نیستی ، دستهایت نیست ، چشمهایت نیست / دلم می لرزد از این نیستهایی که نیست .
کجایی ؟ پس کجایی که دیدارت برایم آرزویی بس بزرگ است ؟
کجایی بشنوی حرفم ، فریادم
داد و بیداد این دل بی درد و بی درمان و بی درمانگرم را .
فراموشم ، فراموشی چرا آخر ؟
دلم تنگ است ، بگو من را کجایی ؟
باز نیستی ، دلم دلتنگ گشته است از این همه نیستی .
کجایی تا فراموشم چرا فراموشی شود یادم ؟
کجایی تا بگویی این مرا گر دل نبودی ، یاد بودی ؟
گناهم چیست ؟ نگاه لحظه ای آرام ؟
نردبانم کو که آیم بر سر بام ؟ نگاهم کو که بیند آنسوی جام ؟
دلم فریاد میخواهد که بس تنگ است دیدار می خواهد .
کجایی ؟ فراموشم / فراموشی
چرا یادم نیاید روز اول روز بیداری ؟
چرا یادم نیاری دستهای آسمانی ؟
و اکنونم چنان اکنون من در گذشته / با خودم در گیر و در دارست
که اکنون چیست ؟ فردا را کیست ؟ دیروزم کجا رفت ؟
فراموشم / فراموشی
دگر پایان راهم را ، پر از مه دیده ام / نادیده ام ، آری
وگر این جام در دستم بود
دگر جایی نمیماندست برای یافتنت ، آری
کجایی که جام در دستم نیست
مشتاق دیدارم ... !؟